فلسفه اگزیستانسیالیسم به زبان ساده ،‌ فلاسفه اگزیستانسیالیست و معرفی اصالت وجود

 

از آنچه گذشت پیداست فلسفه اگزیستانسیالیسم ، که یکی از دو جنبش با اهمیت فلسفی در سده بیستم است، جانشین فلسفه تحصلی نیست، بلکه بیش تر مكمل آن است. فلسفه وجودی به بحث و فحص در حوزه ای می پردازد که از قلمرو فلسفه سنتی بیرون نیست، اما جنبش فلسفی تحصلی به گونه کاملا آشکاری آن را نادیده گرفته است. فلسفه وجودی، جنبشی نیست که شامل مجموعه ای از اظهار مخالفت های کم و بیش شدید در باره فلسفه سنتی و سایر جلوه های اندیشه معاصر باشد. از میان فیلسوفانی که وجودی لقب گرفته اند، تنها ژان پل سارتر این عنوان را پذیرفته است. پذیرش سارتر دست کم تا اندازه ای به سبب علاقه فرانسوی ها به عنوان ها و برچسب ها و شعارهاست.

گسستن از سنت فلسفی و روی آوردن به فلسفه ای که بتوان نام فلسفه وجودی بر آن گذاشت، با سورن کیرکگارد (۱۸۱۳ - ۱۸۵۵) و فریدریش نیچه (۱۸۴۴ - ۱۹۰۰) آغاز شد. کیرکگارد، که بیش تر عالم الهیات است تا فیلسوف، در برابر آنچه به نظر او فلسفه هگلی نیمه سده نوزدهم بود، واکنشی شدید نشان داد؛ زیرا به اعتقاد او، فلسفه هگلی به زندگی عملی راه نمی برد. به نظر کیرکگارد، چه هگل راست بگوید چه راست نگوید، گفته هایش با مسائلی ارتباط ندارد که انسان عملا در زندگی اش با آنها روبروست. پرسش اساسی، معنای وجود است و این پرسش ناشی از این واقعیت است که نزد عقل ناتوان، وجود ظاهرا فاقد معناست. پرسش در باب چیستی انسانیت، زندگی و جهان، پرسش هایی است که همه با آن دست به گریبانند، اما با این وصف، فلسفه سنتی برای این پرسش ها هیچ پاسخی در چنته ندارد. و در اینجا به آموزش فلسفه اگزیستانسیالیسم به زبان ساده خواهیم پرداخت.

پاسخی که خود کیرکگارد داد این بود که انسان بودن، زیستن در مخمصه ای همراه با ترس و اضطراب است. بخشی از وجود انسان، حیوانی و پاره ای عقلانی است و این تعارض، حل شدنی نیست. بیشتر نوشته های کیرکگارد شرح و بیان سرشت تعارض آمیز آدمی است. چون فلسفه سنتی به مسائل عاجل و علاقه مندی های انسان نمی پرداخت، کیرکگارد از رها کردن فلسفه و همراه با آن ترک گفتن هرکوششی که برای فهمیدن از راه عقل باشد، سخن به میان آورد و در عوض، آویختن به ریسمان ایمان به نظریات خردگریز مسیحی را پیشنهاد کرد. بنابراین، کیرکگارد در راه پاسخگویی به این پرسش نرفت که «آیا مسیحیت حقیقت است یا نه، بلکه به پاسخ این پرسش پرداخت که «چگونه می توان چون فردی مسیحی زیست؟»

بیشتر فیلسوفان وجودی پس از کیرکگارد مسیحی نبودند. آنچه اینان از دعاوی کیرکگارد گرفتند، این بود که انسان بودن، رویاروی شدن با عالمی توضیح ناپذیر است. جهان پیرامون ما، سرشت خویشتن انسان و سرشت هستی به گونه ای است که آشوب درونی و اضطراب می انگیزد. نیچه هم که اصلا کیرکگارد را نمی شناخت، با همین مسئله معنای زندگی انسان در جهانی روبرو بود که از معنای بخردانه تهی است. راه حل نیچه، خلاف راه حل کیرکگارد است. راه نیچه، زیر فشار قرار دادن عقلانیت به منتهای درجه، شک کردن به هر آنچه شک پذیر باشد، حتی به اصول اخلاق، و بنابراین شتابان ساختن بحران است. به پندار نیچه، بحران رخ می نمود، نظام های به ارزش موجود که بر پایه های نامطمئن استوار شده، به همراه عقیده های کهن یکسره فرو می ریخت، ویرانکاری نیست انگارانه در بنیاد همه ارزشها می افتاد و از میان همه اینها آغاز دیگری پدید می آمد.

پیش بینی نیچه در باب ویرانی نیست انگارانه در اروپا، به ظاهر از نظر تاریخی درست بوده است. در جهان امروز به سختی ممکن است باور داشت فلسفه سنتی بتواند جز به گونه سطحی، اصلا تأثیری در کار و کردار انسان بگذارد. با افول ایمان دینی و نبودن سنت فلسفی زنده، خلائی پدید آمد که مصداق نیست انگاری ای است که نیچه در باب سده بیستم پیش بینی کرده بود.

برای خواندن بیشتر درباره فلسفه اگزیستانسیالیسم و دیگر فلاسفه و آشنایی با فلسفه به سایت اینفوفنگ مراجعه کنید.

فلسفه چیست؟ آموزش فلسفه به زبان ساده

 
فلسفه چیست؟

در فرهنگ فشرده آکسفورد ، فلسفه چنین تعریف شده است: جستجوی شناخت یا حکمت، بخصوص آنچه که به واقعیت نهایی هستی یا کلی ترین اصول و ماهیت اشیاء و اندیشه ها و شناخت و ادراک بشری از پدیده های طبیعی و اخلاق مربوط می شود، که به ترتیب فلسفه طبیعی و فلسفه اخلاق خوانده می شود.
فلسفه عرصه ای پویاست؛ کوششی است برای فهم کلی ترین اصول و اندیشه هایی که در پشت جنبه های مختلف زندگی نهفته است. برای مثال فلسفه سیاسی به طرح سؤالهایی در خصوص مفهوم عدالت، برابری، چگونگی سازمان یک حکومت و معنی دموکراسی می پردازد. در این فلسفه خیلی از اصطلاحات روزمره سیاسی نیز مورد استفاده قرار می گیرد، اما در مقایسه با واژه های مورد استفاده در یک بحث سیاسی معمولی با تعمق و دقت بیشتری به آنها پرداخته می شود. به عنوان مثال پرسیده می شود: معنی واقعی فلان واژه چیست؟ چگونه می توان از درستی آن مطمئن شد؟ پیامدهای آن چیست؟
همانطور که تعریف فرهنگ آکسفورد نشان می دهد، سؤالهایی از این دست بسیار کلی و انتزاعی هستند. لذا شاید نتوان دقیقا گفت که فلسفه چیست؟ این مسئله باعث شده است تا برخی تصور کنند که فلسفه یک موضوع خشک و صرفا دانشگاهی است. می تواند چنین باشد، اما واقعیت این است که این محکم در مورد بسیاری از مباحث دیگر نیز صادق است. برای مثال، یک فرد عادی از یک متن ریاضی و یا یک نمودار تخصصی چیز زیادی دستگیرش نمی شود؛ اما برای فرد آشنا با موضوع، همان متن یا نمودار می تواند دارای محتوایی جالب و هیجان انگیز باشد.
فلسفه هم چنین است. با نظر به جنبه های مختلف زندگی «سؤالهای بزرگ» مطرح می کند. می توان آن را به مباحثی نظیر فلسفه ذهن، فلسفه دین، فلسفه علم و فلسفه سیاسی تقسیم بندی کرد. معمولا فلسفه به دو صورت مورد مطالعه قرار میگیرد: بر اساس موضوعات و مسائل مختلف فلسفی و یا بر اساس سیر تکوین و تکامل آن در بستر تاریخ که در فلسفه غرب اغلب با متفکران یونان قدیم نظير افلاطون و ارسطو آغاز می شود.
در هر صورت هدف فلسفه روشن ساختن افکار و مفاهیم و معنی زبان است. بدین ترتیب می توان ادعا کرد که «فلسفیدن» همان واضح و دقیق فکر کردن است و اگر دانشجوی رشته فلسفه نباشید شاید نیاز به آموزش فلسفه به زبان ساده داشته باشید تا به صورت مختصر و خلاصه با فلاسفه آشنا شوید. در سایت اینفوفنگ فلسفه به زبان ساده را خواهید آموخت.
در مطالعه علوم طبیعی در کل می توان پیشرفت نظری و گسترش تدریجی دانش را در طول زمان دنبال کرد. گاهی «جهش نظری» و روشی جدید در نگرش به پدیده ها کشف می شود، اما چنین جهشهایی استثناء هستند. در مقابل، در فلسفه اگر چه می توان شاهد پیشرفت تدریجی بود، اما برخی از پرسشهایی که یونانیان قدیم به آنها پرداخته اند، امروزه نیز مورد بحث است؛ هر چند انکار و بی توجهی نسبت به عقاید برخی از فلاسفه توسط دیگران نیز کاملا متداول است. فلسفه همواره در پی پیشنهاد روشهای جدید در نگرش به پرسشها، راههای نو در تبیین ایده ها و دیدگاههای جدید راجع به هدف و عملکرد خود فلسفه است.

خلاصه فلسفه دکارت و شرح مختصر عقاید او


رنه دکارت René Descartes ( ۱۶۵۰ - ۱۵۹۶ ) را معمولا مؤسس فلسفه جدید می دانند، و به نظر من حق همین است. او نخستین کسی است که هم استعداد فلسفی عالی دارد و هم جهان بینی اش عمیقا از فیزیک و نجوم جدید متأثر است. درست است که او مقدار زیادی از فلسفه مدرسی را حفظ می کند، ولی اساسی را که اسلافش ریخته بودند نمی پذیرد؛ بلکه می کوشد از نو بنای فلسفی جدیدی بسازد. این کار از زمان ارسطو به بعد صورت نگرفته بود، و نشانه اعتماد به نفس تازه ای است که از پیشرفت علم حاصل شده بود، در آثار دکارت نوعی تازگی هست که در هیچ یک از فلاسفه پیش از او، از پس از افلاطون، دیده نمی شود. در فاصله این دو همه فلاسفه معلم بودند و بدان حس تفوق حرفه ای که خاص این جماعت است آلودگی داشتند. دکارت نه مانند معلم، بلکه مانند کشف و محقق، و به شوق اینکه آنچه را می یابد برای دیگران نقل کند، می نویسد. شیوه نگارشش آسان و خالی از فضل فروشی است و طرف خطابش بیشتر مردم هوشمندند تا طلاب، به علاوه، این شیوه بسیار عالی است. برای فلسفه جدید خوشبختی بزرگی است که پیشاهنگ آن دارای چنان قریحه ادبی شایان تحسینی بوده است. اخلاف دکارت، چه در قاره اروپا و چه در انگلستان، تا زمان كانت خصيصه غیر حرفه ای خود را نگاه داشتند، و چند تنی از آنها قدری از محاسن شيوة نگارش او را نیز حفظ کردند. در اینجا بعد از خواندن زندگینامه دکارت می‌توانید به خلاصه فلسفه دکارت را بخوانید.
پدر دکارت عضو پارلمان بریتانی و صاحب مقداری املاک و اراضی بود. پس از مرگ پدر، که میراثش به پسر رسید، دکارت املاک را فروخت و بهای آن را سرمایه گذاری کرد و از آن محل سالی هفت هزار فرانک به دست می آورد. از ۱۶۰۴ تا ۱۶۱۲ در مدرسه یسوعي لا فلش Fléche ها تحصیل کرد و به نظر می رسد که این مدرسه بیش از آنکه از اغلب دانشگاههای آن زمان ساخته بود پایه دکارت را در ریاضیات جدید محکم ساخت. در ۱۶۱۲ به پاریس رفت و در آنجا محیط معاشرت را خسته کننده یافت و از آن کناره گرفت و در فوبورگ سن ژرمن گوشه گیری اختیار کرد و به تحقیق در علم هندسه پرداخت، اما دوستانش او را یافتند، و دکارت برای آنکه فراغ بیشتری به دست آورد در سپاه هلند نام نویسی کرد (۱۶۱۷)، چون در آن زمان هلند در صلح و آرام به سر می برد، به نظر می رسد، که دکارت دو سالی مجال تفکر یافته باشد، اما شروع جنگ سی ساله او را به نام نویسی در سپاه باواریا کشاند (۱۶۱۹). در باواریا و در زمستان ۲۰- ۱۶۱۹ بود که آن حالی که در گفتار درباره روشه Discours de la Methode توصیفش را می کند برایش حاصل شد. چون هوا سرد بود، د کارت صبح داخل بخاری' شد و تمام روز را در آنجا به تفکر پرداخت. از قراری که خودش می گوید وقتی از بخاری بیرون آمد، نیمی از فلسفهاش ساخته و پرداخته بود؛ اما لزومی ندارد که ما این گفته را عینا باور کنیم. سقراط تمام روز را در برف به تفکر می پرداخت، مغز دکارت فقط در محیط گرم کار می کرد.

برای خواندن شرح مختصر و آشنایی با فلسفه دکارت به وبسایت اینفوفنگ مراجعه کنید.

آموزش فلسفه ، فلسفه کانت به زبان ساده

ایمانوئل کانت به زبان ساده

از میان پس زمینه فرهنگی و فکری آلمان روستا وار نابغه شگفت انگیزی نظیر امانوئل کانت ۱۶۰۴ - ۱۷۲۴ ظهور نمود که برای نخستین بار پاسخی فلسفی به شک گرایی هیوم فراهم کرد. اما پاسخ كانت به هیوم چیز دیگری را نیز تکمیل کرد. این یکی از نقاط عطفا بزرگ در فلسفه کلید نگرش نوینی به جهان بینی کلی فلسفه را به دست داد. تأثیرگذار ترین اثر كانت سنجش خرد ناب است که در ۱۷۸۱ یعنی هشت سال پیش از انقلاب فرانسه انتشار یافت.
كانت نیروی برهان های تجربه گرایانه هیوم را پذیرفت، اما ملاحظه کرد که برایند منطقی تجربه گرایی بنیادی هیوم، ادعای استوار بودن كل شناخت بر تجربه به این نتیجه می رسد که اصلا هیچ شناختی وجود ندارد و تنها تداعی معانی از راه عادت، انتظار و اجبار روانشناختی واقعیت دارد. سرانجام به نظر هیوم، چیزی وجود ندارد جز ایمانی حیوانی در اتکا په اطمینانی که انتظامات تجربه و علم ادامه خواهد داشت، که خورشید فردا طلوع خواهد نمود یا آب در دمای ۳۲ درجه فارنهایت آغاز به انجماد خواهد کرد.

در سایت اینفوفنگ می‌توانید فلسفه کانت به زبان ساده را بخوانید.

نظریه شناخت در کتاب نقد عقل محض کانت

(1) مؤلفه حسی. کانت حجت آورد که علاج این فاجعه که هیوم فلسفه را به آن سوق داد بر نداشتن گام نخست است - گام تجربه گرایی بنیادی که مدعی است شناخت منحصرا از ادراک حسی نشات می گیرد. در تقابل با این تجربه گرایی بنیادی، كانت فرا یافت نوینی از شناخت برقرار می کند. شناخت در واقع عنصر هیومی تاثرات را چونان یک منبع شناخت دارد، عنصر حسی که ذهن در رابطه با آن منفعل است و صرفا تاثراتی را دریافت می دارد که آنها را چونان تصاویری در تفکر بازتاب می دهد. در این مسائلی را می خوانید در کتاب نقد عقل محض و سایر کتب فلسفه ایمانوئل کانت نقل شده است.
(۲) مفاهیم ناب فاهمه: مؤلفه عقلانی. كانت اما ادامه می دهد که اینجا عنصر دیگری در شناخت ماهت که ناشی از تجربه حتی نیست. این عنصر دوم از خود ذهن بر می آید. ذهن انسانی چنان که تجربیانی مانند لاک و هیوم مدعی بودند لوحی سفید و گنجهای خالی نیست. ذهن به مفاهيم ناب خودش مجهز است که به واسطه آنها، جریان تأثرات حتی را در جوهرها، کیفیات، و كميات و در علل و معلول ها سامان می دهد. كانت می گوید، ذهن، به خلاف نظر هیوم خالی نیست بلکه به دوازده مفهوم یا مقوله ناب مجهز است.
دو دیگر آنکه ذهن منفعل نیست، چنانکه شیوم و تجربیان دیگر تمند ذهن چنان که شیوه گفت، روی صحنه ای یا تاتری صرفا جریانی از تأثرات حسی را دریافت نمی کند، ورقهای از کاغذ سفیدی نیست که بر روی آن طبیعت هرچه می خواهد بنویسد، برعکس، ذهن خود فعال است. ذهن فعالانه جهان را تغییر می کند نه آنکه به صورتی انتعالی آنچه از جهان خارجی از راه حواس به آن می رسد در یافت و در حافظه ضبط نماید. این مقولات ذهن های خود ماست که جریان حتی را سامان می دهد و به آن چونان جوهرها، باکیفیات وكميات معنا می بخشد یا چونان علت و معلول یا دار علیت متقابل ربط و اتصال می دهد.
(۳) مقاهيم ناب (مقولات) چونان از پیشی. این مفاهیم ناب مقولات فاهمه را كانت از پیشی می داند. مراد او این است (۱) که آنها منطقة مستقل از تجربه اند؛ تجربه ها آنها را پیشفرض می دارند و ۲۱} آنها مستقل از تجربه اند؛ تجربه هرگز نمی تواند آنها را تغییر دهد؛ آنها به ما نوع تجربه و شناختی را که داریم می دهند زیرا آنها شیوه های ما در فهم هر چیزی هستند. وانگهی، کانت نشان می دهد. مفاهیم ناب ذهن ما (۳) عام و جهانروا هستند: آنها ساختار هر ذهنی، هر شعوری را تشکیل می دهند. وجه دیگر این مفاهیم این است که (۴) ضروری اند آنها شرط ضروری تجربه می باشند؛ بدون آن ها، شناختی نیست. حتا هیچ تجربه ای هم نیست. آنها عنصر ضروری را که هیوم می گفت شناخت فاقد آن است فراهم می سازند. این ذهن است که مفاهیم ضروری نی را که جریان احساس را سامان و وحدت می بخشند عرضه می کند. به این مفهوم از پیشی جوهر برای تشكل جریان تاثرات حشی، نمی توان چیزی را تجربه کرد. بدون مفهوم از پیشی علت که یک مؤلفة دهن است و تاثرات حشی را در علل و معلول ها سامان می دهد، هرگز نمی توان علیت را تجربه کرد بلکه فقط تسلسلی از تأثرات حشی ذره گانی را می توان مشاهده نمود.

دیالکتیک و ایدئالیسم هگل، آموزش فلسفه هگل به زبان ساده

 صیرورت چیست؟

وحدت که هستی و نیستی عناصر جدایی ناپذیر آن هستند، با این عناصر تفاوت دارد و نسبت به آنها، عنصر سومی را نشان می دهد که در ویژه ترین شکل خود، گردیدن است. گذار از یکی به دیگری عیین گردیدن است، فقط با این تفاوت که در حد گذار، حد آغازین و حل پایانی، در حالت سکون به سر می برند و از یکدیگر جدا هستند، و گذار به عبارتی بین آن دو صورت می گیرد. هر بار که مسئلهی هستی و نیستی طرح می شود، این عنصر «سوم» باید وجود داشته باشد، زیرا هستی و نیستی به خودی خود وجود ندارند، و فقط در این سومین عنصر وجود دارند. اما این عنصر سوم، شکل های واقعی متنوعی به خود میگیرد که انتزاع آنها را کنار می گذارد یا نادیده می گیرد تا بتواند آفریده های خود، یعنی هستی و نیستی جدا از هم را حفظ کند و آنها را چنان جلوه دهد که گویی از گذار یکی به دیگری در امان مانده اند. در وبسایت اینفوفنگ به آموزش فلسفه به زبان ساده خواهیم پرداخت که می‌توانید و می‌توانید درباره هگل و دیگر فلاسفه قبل و بعد از آن در اینفوفنگ بخوانید.
اغلب این گفته را می شنویم که در فرضیهی جدایی مطلق میان هستی و نیستی، سرآغاز یا گردیدن چیزی درکناپذیر است؛ در واقع بعد از پذیرش فرضیهی حذف سرآغاز یا گردیدن، دومی را باز به میان می آورند و بدین ترتیب پس از آنکه خودشان این تضاد را آفریدند و رفع آن را ناممکن ساختند، اعلام میکنند که با چیزی درک ناپذیر روبه رو هستند.
دیالکتیکی که از آن سخن گفتیم همان دیالکتیکی است که فاهمه بر ضد این مفهوم مقادیر بی نهایت خرد به کار می برد، مفهومی که از تحلیل بالا سرچشمه می گیرد و در جای دیگری به آن خواهیم پرداخت. این مقادیر به مثابه مقادیر در حال ناپدیدی تعریف شده اند، نه پیش از ناپدیدی (زیرا در این حال مقادیر پایان پذیر خواهند بود نه پس از ناپدیدی (زیرا در این صورت هیچ نخواهند بود. ایرادی که بر ضد این مفهوم محض، بیان و اغلب تکرار شده این است که این مقادیر یا چیزی هستند، یا هیچ نیستند؛ و میان هستی و نیستی، حالت حد وسطی وجود ندارد (حالت واژهای نامناسب و نادرست است. در اینجا نیز جدایی مطلق میان هستی و نیستی را می پذیرند. ما به عکس نشان داده ایم که هستی و نیستی در واقع یک چیز واحد هستند، یا به بیانی که در بالا گفته شد، هیچ چیزی وجود ندارد که در حالت حد وسط هستی و نیستی نباشد، ریاضیات، درخشان ترین کامیابی های خود را مدیون پذیرش این تعریفی است که فاهمه از آن بیزار است.
استدلالی که آن را نقل کردیم، بر فرضیهی جدایی مطلق میان هستی و نیستی استوار است و از آن فراتر نمی رود؛ ما تأکید می ورزیم که این استدلال، سفسطه است و ربطی به دیالکتیک ندارد. زیرا سفسطه استدلالی مبتنی بر فرضیه ای بی اساس است که بی هیچ باریک اندیشی با انتقادی پذیرفته می شود؛ ولی دیالکتیک هگل و فلسفه هگل به زبان ساده به تعبير ما جنبش عقلانی برتر است که هنگامی تأیید می شود که این حدهای به ظاهر جداگانه به نحوی خودانگیخته در یکدیگر گذر میکنند و نیز به همین سبب است که فرضیهی جدایی آنها هم رد می شود. (علم منطق، جلد ۱، صص ۹۸-۹۹).

یا حضرت معصومه

 سلام به خواهر امام، دختر امام، عمه امام